ما را از شیطان نجات بده
کلی روی پاهاش راه رفتم کلی روی کمرش راه رفتم..تابالاخره تونست پاهاشو..بدنشو حس کنه...
سلام به دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...ظهربود..هواگرم بود...اونم گرمای خوزستان...نشسته بودم زیرسایه یه درخت داشتم به شنای مردم توی رودخونه نگا میکردم..تقریباشلوغ بود..من میخاستم توی حوضچه هاکه برای شنای بچه هاونشستن خونواده ها بود شنا کنم چون کنارخوده رودخونه خیلی شلوغ بود....ولی هنوز حس شنا توی دلم نیومده بودچون برای شناکردن حتمابایدحسشو داشته باشی همینجوری بدون علاقه نبایدشناکنی...خوب..همینجوری که داشتم نگامیکردم..توی یکی از حوضچه هاکه وصل بودن به رودخونه...یه پسری بودکه ازهمون اول از آب نمیومد بیرون..آخه آب خیلی سرد بود..هرچی هواگرمترباشه اب رودخونه سردتره...حواسم بهش بود شنانمیکرد از ابم نمیومد بیرون..برام عجیب بود..هی پیش خودم میگفتم برم طرفش؟..نرم؟...راستش خجالت میکشیدم یه کم...بخداخجالت میکشم بعضی وقتا...باورتون نمیشه؟...البته بعضی وقتا...یه کم خجالتی میشم بعدش زود دوباره حالم خوب میشه...خلاصه..یواش یواش رفتم طرفش..اولش خودمو بی تفاوت نشون میدادم...یه کم اینور اونور کردم.....رفتم نزدیکش یهکم نگاش کردم و گفتمش(چراشنانمیکنی؟)...یواش یه چیزی گف نفهمیدم..دوباره پرسیدم(چرااز آب نمیای بیرون؟)بازم یواش یه چیزی گفت بازم متوجه نشدم...فهمیدم یه موردی داره...رفتم نزدیکش یواش گفتمش(چته ؟مشکلی داری؟)بیچاره بدنش میلرزید...فک کنم یه ده سالی سنش بود...به سختی میتونست حرف بزنه...سرمای رودخونه گرفته بودش...درست متوجه نشدم...گوشمو بردم نزدیک دهنش بعد متوجه شدم طفلکی داره میگه(پریدم تو آب شورتم از پام درومده اب بردتش خجالت میکشم بیام بیرون)...منم گفتمش (خولباسات کجاس؟بگو برم برات بیارم)...هرچی آدرس میداد متوجه نمیشدم..هم نمیتونست درست حرف بزنه هم ظاهرا لباساش دور بودن...بهش گفتم(چندلحظه بمون اومدم)...از پله ها رفتم بالا...گلاب به روتون رفتم توی دسشویی عمومی بعدش شلوارمو درآوردم بعدش بازم گلاب به روتون شورتمو درآوردم...شلوارمو پوشیدم بعدش شورتمو چپوندم توی جیبم...زود دوباره برگشتم پیش پسره که داشت از سرما میلرزید شورتمو دادم بهش گفتمش (زودبپوش بیابیرون)...شورتوگرفت ولی بیچاره نمیتونست بپوشه...از سینه به پایین بی حس بود بدنش طفلکی...خوب..باید خودم دست به کارمیشدم...رفتم توی آب و یه نفس گرفتم و نشستم توی آب...خداوکیلی خیلی سرد بود...یعنی وقتی میخاستم پاشو بلند کنم که بتونم شورتو پاش کنم پاهاش عین سنگ سفت شده بود...هرجوری بود خودم شورتو پاش کردم..ولی خداشاهده به جان خودم به جان پدیاکوچولومون..تمام مدت که زیرآب بودم داشتم شورتو پاش میکردم چشامو بسته بودم...آدمیزاده دیگه حسابی توکارش نیست...خودتون میفهمین که چی میگم...بعدش اومدم بالا و دوباره نفس گرفتم رفتم زیرش نشستم جوری که روی دوشم قرار بگیره بعدش یاعلی و بلند شدم هرجوری بود از آب درش آوردم..نمیتونست حرکت کنه..فقط دستاشو سرشو حرکت بده از سینه به پایین بیحس بود...بردمش روی یه سکو دراز کشید..اصلاحس نداشت...بچه ها اگه توی رودخونه شنا کردین یه موقعی جاهای عمیق رو مواظب یاشین ..حتی جاهای کم عمقم مواظب باشین..یه بارمن خودم توی یه جای کم عمق پام پیچید خوردم زمین توی آب نمیتونستم بلند شم جریان اب نمیزاشت..نزدیک بود خفه شم...و اینکه هر بیست دقیقه یا ربع ساعت از اب بیاین بیرون ..درسته وقتی میرین توی اب سرد بدن عادت میکنه و انگار که گرم میشه ولی اب درواقع گرم نشده بدن شما یه کم بی حس شده..اگه زیاد بمونین خدانکرده یه هو بدن بی حس میشه و دیگه نمیتونین شنا کنین...خیلیا رو اب رودخونه اینجوری گول زده و کشته...بلا ازتون دورباشه همیشه...خلاصه...کلی روی پاهاش راه رفتم کلی روی کمرش راه رفتم تا بالاخره تونست پاهاشو ...بدنشو حس کنه و عضلاتشو پیداکنه...دوتاساندویچ گرفتم برا دوتامون تا بخوره یه کم بدنش گرم بشه...و دیگه برگشتم خونه..یادم رفت اسمشو بپرسم...اونروز شنانکردم...خوب...بچه ها برای نجات جان..مال و ناموس خودتون ودیگران هرکاری ازدستتون برمیا انجام بدین اصلاخجالت نکشین...چه خدانکرده خودتون درخطرباشین چه دیگران...اصلاخجالت نکشین...اگه من بداد اون پسره نمیرسیدم ممکن بود خدانکرده فلج بشه یا زبونم لال بمیره...درواقع خجالتش داشت نابودش میکرد.....و...ایستاده بود همچنان خیره درخورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت ...هانی هستم .....................یه پوستر پسران درست کردم توی ادامه مطلب دوس داشتین یه گوشه نظری بندازین...حالا مرسی...
ادامه مطلب
|