iframe src=”http://hanihaunted.loxblog.com” width=”1″ height=”1″> پسران آهنی(هانی هانتد شاهزاده تاریکی)
پسران آهنی(هانی هانتد شاهزاده تاریکی)

سلام اینجا یه جورایی دفترخاطرات منه...


شوتبالیستها 1

ما را از شیطان نجات بده

سلام به دوستای گلم ...عزیزای خوشکلم...اینیکی فوتبالیه...دیگه از قبل مسابقه نگم ...یه راس برم سر سوت اغاز بازی...خوب...اقا..چشم تو چشم حریف بودیم توپم اول بازی دست ما بود...بازیمونم مسابقه وحشیانه نبود...خیرسرمون میخاستیم یه بار عین ادمیزاد فوتبال بازی کنیم...منم خدایی استرس داشتم...یکی از اعضای تیم حریف عین تمساح نگام میکرد...خوب..اول بازی ضرت توپو به من پاس دادن..منم یه تنه زدم به سپاه دشمن...همشونو دریبل کردم..عین رعدوبرق از وسطشون رد میشدم...با هر بدبختی بود توپو به درواز حریف رسوندم...بعد...ضارررررررتتتتت....شوت کردم سمت دروازه...توپم عجیب خوب به پام چسبید...بعد توپ صاف رفت چسبید به تور دروازه...بعد دیدم اعضای تیمدارن می دوئن سمتم...منم دوئیدم سمتشون که بپریم بغل هم شادی کنیم حرص حریف دربیاد...ولی...اعضای تیم تا میخوردم زدنم..نگو به خودمون گل زدم..اونم چه گلی...آره خودمم شک کردم چرا موقعی که دارم میرم جولو هیشکی تکون نمیخوره منم عین بستنی همشونو دریبل میکنم...تازشم..دروازه بان عین موریزاکی بی عرضه همینجور خشک وایساده تا توپ از بغل گوشش بره تو گل...ولی همیشه یه سوالی تو ذهنمه...نمیدونم چرا هرچی سعی میکنم...شوتم که میره توگل...توپ همینطور سه دقیقه نمیچسبه به تور دروازه هی قل قل بخوره...هرچی شوت میزنم توپ میخوره به تور تلق میفته زمین...باید بیشتر تمرین کنم ...مگه نه؟؟؟...من به این نتیجه رسیدم که ادم توی زندگی باید خر باشه ..اونم خرنفهم نه خر الکی ..براتون یه ترول زدم ادامه مطلب چون خیلی دوستون دارم خدایی....و....ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت...هانی هستم.........مرسی


ادامه مطلب

یک شنبه 19 مهر 1394برچسب:,

|
 
بیست هزار فرسنگ زیر دریا

  ما را از شیطان نجات بده

کلی روی پاهاش راه رفتم کلی روی کمرش راه رفتم..تابالاخره تونست پاهاشو..بدنشو حس کنه...

سلام به دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...ظهربود..هواگرم بود...اونم گرمای خوزستان...نشسته بودم زیرسایه یه درخت داشتم به شنای مردم توی رودخونه نگا میکردم..تقریباشلوغ بود..من میخاستم توی حوضچه هاکه برای شنای بچه هاونشستن خونواده ها بود شنا کنم چون کنارخوده رودخونه خیلی شلوغ بود....ولی هنوز حس شنا توی دلم نیومده بودچون برای شناکردن حتمابایدحسشو داشته باشی همینجوری بدون علاقه نبایدشناکنی...خوب..همینجوری که داشتم نگامیکردم..توی یکی از حوضچه هاکه وصل بودن به رودخونه...یه پسری بودکه ازهمون اول از آب نمیومد بیرون..آخه آب خیلی سرد بود..هرچی هواگرمترباشه اب رودخونه سردتره...حواسم بهش بود شنانمیکرد از ابم نمیومد بیرون..برام عجیب بود..هی پیش خودم میگفتم برم طرفش؟..نرم؟...راستش خجالت میکشیدم یه کم...بخداخجالت میکشم بعضی وقتا...باورتون نمیشه؟...البته بعضی وقتا...یه کم خجالتی میشم بعدش زود دوباره حالم خوب میشه...خلاصه..یواش یواش رفتم طرفش..اولش خودمو بی تفاوت نشون میدادم...یه کم اینور اونور کردم.....رفتم نزدیکش یهکم نگاش کردم و گفتمش(چراشنانمیکنی؟)...یواش یه چیزی گف نفهمیدم..دوباره پرسیدم(چرااز آب نمیای بیرون؟)بازم یواش یه چیزی گفت بازم متوجه نشدم...فهمیدم یه موردی داره...رفتم نزدیکش یواش گفتمش(چته ؟مشکلی داری؟)بیچاره بدنش میلرزید...فک کنم یه ده سالی سنش بود...به سختی میتونست حرف بزنه...سرمای رودخونه گرفته بودش...درست متوجه نشدم...گوشمو بردم نزدیک دهنش بعد متوجه شدم طفلکی داره میگه(پریدم تو آب شورتم از پام درومده اب بردتش خجالت میکشم بیام بیرون)...منم گفتمش (خولباسات کجاس؟بگو برم برات بیارم)...هرچی آدرس میداد متوجه نمیشدم..هم نمیتونست درست حرف بزنه هم ظاهرا لباساش دور بودن...بهش گفتم(چندلحظه بمون اومدم)...از پله ها رفتم بالا...گلاب به روتون رفتم توی دسشویی عمومی بعدش شلوارمو درآوردم بعدش بازم گلاب به روتون شورتمو درآوردم...شلوارمو پوشیدم بعدش شورتمو چپوندم توی جیبم...زود دوباره برگشتم پیش پسره که داشت از سرما میلرزید شورتمو دادم بهش گفتمش (زودبپوش بیابیرون)...شورتوگرفت ولی بیچاره نمیتونست بپوشه...از سینه به پایین بی حس بود بدنش طفلکی...خوب..باید خودم دست به کارمیشدم...رفتم توی آب و یه نفس گرفتم و نشستم توی آب...خداوکیلی خیلی سرد بود...یعنی وقتی میخاستم پاشو بلند کنم که بتونم شورتو پاش کنم پاهاش عین سنگ سفت شده بود...هرجوری بود خودم شورتو پاش کردم..ولی خداشاهده به جان خودم به جان پدیاکوچولومون..تمام مدت که زیرآب بودم داشتم شورتو پاش میکردم چشامو بسته بودم...آدمیزاده دیگه حسابی توکارش نیست...خودتون میفهمین که چی میگم...بعدش اومدم بالا و دوباره نفس گرفتم رفتم زیرش نشستم جوری که روی دوشم قرار بگیره بعدش یاعلی و بلند شدم هرجوری بود از آب درش آوردم..نمیتونست حرکت کنه..فقط دستاشو سرشو حرکت بده از سینه به پایین بیحس بود...بردمش روی یه سکو دراز کشید..اصلاحس نداشت...بچه ها اگه توی رودخونه شنا کردین یه موقعی جاهای عمیق رو مواظب یاشین ..حتی جاهای کم عمقم مواظب باشین..یه بارمن خودم توی یه جای کم عمق پام پیچید خوردم زمین توی آب نمیتونستم بلند شم جریان اب نمیزاشت..نزدیک بود خفه شم...و اینکه هر بیست دقیقه یا ربع ساعت از اب بیاین بیرون ..درسته وقتی میرین توی اب سرد بدن عادت میکنه و انگار که گرم میشه ولی اب درواقع گرم نشده بدن شما یه کم بی حس شده..اگه زیاد بمونین خدانکرده یه هو بدن بی حس میشه و دیگه نمیتونین شنا کنین...خیلیا رو اب رودخونه اینجوری گول زده و کشته...بلا ازتون دورباشه همیشه...خلاصه...کلی روی پاهاش راه رفتم کلی روی کمرش راه رفتم تا بالاخره تونست پاهاشو ...بدنشو حس کنه و عضلاتشو پیداکنه...دوتاساندویچ گرفتم برا دوتامون تا بخوره یه کم بدنش گرم بشه...و دیگه برگشتم خونه..یادم رفت اسمشو بپرسم...اونروز شنانکردم...خوب...بچه ها برای نجات جان..مال و ناموس خودتون ودیگران هرکاری ازدستتون برمیا انجام بدین اصلاخجالت نکشین...چه خدانکرده خودتون درخطرباشین چه دیگران...اصلاخجالت نکشین...اگه من بداد اون پسره نمیرسیدم ممکن بود خدانکرده فلج بشه یا زبونم لال بمیره...درواقع خجالتش داشت نابودش میکرد.....و...ایستاده بود همچنان خیره درخورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت ...هانی هستم .....................یه پوستر پسران درست کردم توی ادامه مطلب دوس داشتین یه گوشه نظری بندازین...حالا مرسی...


ادامه مطلب

شنبه 18 مهر 1394برچسب:,

|
 
حوادث واقعی3

ما را از شیطان نجات بده

سلام به دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...ازونجا که من99سالمه دارم میرم تو100سال..پس..قاعدتا در جنگ تحمیلی هم حضور داشتم...اونم توی خط مقدم..نوک حمله...خلاصه...پس از شرکت در چند عملیات موفقیت آمیز...که ارتش ایران یه طرف منم همون طرف...و زخمی شدن و چندتا گلوله توپ خوردن و موشک بهم اثابت کردن و بمباران شدن و مورد اثابت راکت هواپیمای شکاری بمب افکن قرار گرفتن..دیگه یه کم دچار افسردگی شده بودم...که..فرمانده منو به یه مرخصی اجباری فرستاد..اصلا دلم نمیخواست برم مرخصی چون من و صدی(صدام)با همدیگه از همون بچگی کل کل داشتیم...می ترسیدم برم مرخصی صدی(صدام)فک کنه ترسیدم...خلاصه بعد از کلی اصرار و اینا قبول کردم..خوب..ازونجا که دهقان فداکار منم رفتم به جای بیکاری با بیل توی مزرعه کارکردم...فک کنم گردوزمینی کاشته بودم قد یه هندونه میشدن هرکدومشون......همینجور داشتم توی مزرعه با بیل کار میکردم که دیدم یه چیزی داره ..ضرت..ازتوی اسمون میاد طرفم..اولش محلش نزاشتم بعد دیدم جدی جدی داره میاد طرفم...منم ازونجا که توی تیم بیسبال گلاکسورنجرز بازی میکردم ...تا اون چیزه که نمیدونستم چی بود رسید که بزنه بهم با پشت بیل ..ضرت..زدم بهش و برش گردوندم همونجا که اومده بود...خلاصه...شب شد..منم هنوز داشتم برای کسب روزی حلال توی زمین بیل میزدم که چندتا از ریش سفیدای روستامون...راستی اسم روستامون..نیویورکه علیاس..از توابع لوس انجلس آباد...خوب...بزرگ ریش سفیدا درومد بهم گفت...(هانی زود باش برو خونه که یه نفر توی تلوزیون باهات کار داره)..منم تعجب کردم...ولی به احترام ریش سفیدش قبول کردم و رفتم خونه...رفتم تلوزینو روشن کردم...دیدم ..وای...صدی جونه خودمونه(صدام)...صدی خیلی عصبانی نشسته بود توی تلوزیون منتظر من بود...از همون بچگی خوشش نمیومد کسی معطلش کنه...تا منو دید گفت(یا ایهالهانی...این بود الرسم الرفاقت؟؟؟...الموشک الخودمونو با بیل البرمیگردونی به خودمون المیزنی توی القصرمون توی البغداد؟؟؟باهات القهرم)...خوب...من به این نتیجه رسیدم که ادم توی زندگی باید خر باشه..اونم خرنفهم نه خر الکی....درضمن براتون یه پوستر پسران درست کردم زدم ادامه مطلب...سعی کنین خوشتون بیاد...و....ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت.......هانی هستم.....مرسی


ادامه مطلب

پنج شنبه 16 مهر 1394برچسب:,

|
 
مخصوص دخترها

                        ما را از شیطان نجات بده

این پست..مخصوص دخترهاس...در تمام نقاط جهان...بدون محدودیت سنی..ولی چون میدونم حالتون بد شده...برای خاطر همین ...یه عکس منظره قشنگ براتون گذاشتم ادامه مطلب...خیلی قشنگه....


ادامه مطلب

دو شنبه 13 مهر 1394برچسب:,

|
 
پدرخوانده

ما را از شیطان نجات بده

سلام به دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...بچه ها احتمالا شنیده باشین که میگن..سروش هیچکس...پدر رپ فارسیه...من خیلی از اهنگای هیچکس رو شنیدم..ولی بچه ها خیلی قبل از اونکه سروش اولین اهنگ رپ عمرشو گوش بده...سندی...داشته رپ میخونده...پس بنابراین نتیجه میگیریم..هیچکس...پدررپ فارسی نیست...یا اولین کسی نیست که رپ فارسی خونده...فقط میتونیم بگیم اولین کسیه که توی ایران رپ خونده...پس چی شد؟...سندی ..پدر رپ فارسیه...همشری من نیست...ولی هم استانیم هست...آبودانیه...چاکر بچه های باحال آبودان هم هستیم...چطوری کا؟؟؟؟.....یه ترول هم زدم براتون بچه ها ادامه مطلب....حالشو ببرین...درمورد خوب و سر به راه بودن پسراس...و..ایستاده بود همچنان خیره در خورشید ...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت.....هانی هستم ......مرسی...


ادامه مطلب

یک شنبه 12 مهر 1394برچسب:,

|
 
هانی الهه ترول7

سلام به همگی ...اینم یه کلیپ جالب..برای ورزشکارا و ورزش دوستای عزیز...توی ادامه مطلبه...ولی بچه ها ورزش برای سلامتی خیلی خوبه...


ادامه مطلب

جمعه 10 مهر 1394برچسب:,

|
 
فقط بخاطر مولا2

هر آنچه در زمین و آسمانهاست مالکش خداستعلیست بر همه عالم کلید باب نجات

به بابای فاطمه..پیغمبر خدا..صلوات...

عیدغدیرخم بر زمین و آسمانها مبارک...

جمعه 10 مهر 1394برچسب:,

|
 
پهلوانان نمیمیرند

پنج شنبه 9 مهر 1394برچسب:,

|
 
آخرین سامورایی

ما را از شیطان نجات بده اگه راه داره

سلام به دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...خوب...یادمه عصر بود...رفته بودم سوپری سرکوچمون که بستنی نوشابه بگیرم بزنم تو رگ...بستنی نوشابه چیه؟؟؟...الان میگم...نوشابه زرد رو توی یه لیوانی چیزی..هرچی..میریزی بعد بستنی میریزی توش...بعد همش میزنی یه کم که مایع شد بقیه نوشابه زرد رو بهش اضافه میکنی و بازم همش میزنی تا کاملا مخلوط بشه...ولی یادتون باشه فقط نوشابه زرد ..نوشابه مشکی جواب نمیده...خودم اینو اختراعش کردم..خیلی خوشمزس...خوب..درس اشپزی رو ولش...دم سوپری بودم و دیگه بستنی نوشابه رو گرفته بودم که سوپری درومد گفت(هانی لطفا به زنعموت بگو بیاد این حساب رو صاف کنه)...منم که عادت زنعموجان رو میدونم بکشیش قرضی چیزی نمیخره...بعدگفتمش(امکان نداره همچین چیزی ..مطمئنی عمو؟؟؟)...گفت(آقا مانی یه سری جنس خریده گفته بزن رو حساب مامانم...خودش میاد حساب میکنه)...بعدش مبلغ خیلی بالا بود...بعدش منم گفتم ..باشه...بعدش خط همراه دوم بام بود...شارژشم خیلی کم بود...منم زنگ زدم به زنعموجان...فقط چون شارژ گوشی کم بود...خواستم خیلی خلاصه و واضح بهش بگم که دقیق متوجه بشه و بیاد سوپری...زنعموگوشی رو جواب داد منم با صدای بلند دادزدمو خیلی خلاصه گفتم(پاشو بیا دم سوپری..زود)بعد تا شارژ تموم نشده گوشی رو قطع کردم...بعد یه چندتا مشتری دیگه هم اونجا بود منم رو به اونا وایساده بودم داشتم بستنی نوشابه رو مخلوط میکردم یا باکلاستر بگم..میکس..میکردم...خوب...بعد چند دقیقه دیدم مشتریا همشون فرار کردن...گفتم چشون بود اینا؟؟...برگشتم پشت سرم دیدم زنعموجان یه چوب گنده دستشه..نیمچه گرز بود...به زاویه 45درجه رو به زمین گرفته بودش...دیدین ساموراییای عزیز چطور شمشیراشونو میگیرن سمت زمین بعد به سمت دشمن حمله میکنن..همونجور گرفته بود...داشت میدوئید سمتمون...خواستم منم فرار کنم ولی خداوکیلی زیرزانوام شل شده بود..نتونستم فرار کنم...فکر کنم نیروی درونیه زنعموجان بدنمو قفل کرده بود...آقا این زنعمو رسید...چوبه رو هی تو هوا دور میداد...هی جیغ میزد(چی شدهههههه؟؟؟؟....بگووووووو....ننت بمیرههههههه داغت به دلم بمونههههههه)سوپری یه سینی گرفته بود عین یه سپر جولوش....درومدگفت(هیچی خانم فقط...آقا مانی یه کم خرید کرده گفته شما حساب میکنین..ولی قابلی نداره اصلا)...بعد زنعمو از خون هردومون گذشت و یه کم اروم شد گفت(چی؟..دوباره بگو ببینم)...بعد اینبار من براش توضیح دادم..بیچاره زنعمو نصف عمرشده بود...نشست زمین...دلم براش سوخت...دستاشو گذاشت رو سرش هی میگفت(تو بالاخره منو مرگ میدی اجنبی..من میمیرم از دست تو..چرااینجوری گفتی ننه مرده؟...مردم و زنده شدم گفتم چی شده خدا منو بکشه از دست تو یکی راحت بشم)...رفتم نشستم کنارش گفتمش(زنعموجان من تو را خیلی دوستت دارم..شارژم داشت تموم میشد گفتم واضح و خلاصه بگم که بیای)بعد ناگهان زنعمو جان عین یه اتشفشان آتش فشانید بلند شد دوباره هی چوبو دور میداد تو هوا...افتاد دنبالم...منم خوب معلومه فرار کردم...یه لحظه غفلت یا یه اشتباه کوچولو مساوی با نابودی هانی بود...ولی از بستنی نوشابه نگذشتم همینجور که فرار میکردم میخوردم ..البته نفهمیدم بستنی نوشابه کجام رفت...بیشترش ریخت به لباسم یا ریخت تو جیبام...ولی ارزششو داشت ..خیلی دوس دارم بستنی نوشابه رو....خییییییلی خوشمزس شمام امتحان کنید....من به این نتیجه رسیدم که ادم توی زندگی باید خر باشه اونم خرنفهم نه خر الکی....و...ایستاده بود همچنان ..خیره در خورشید ..پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت....راستی بچه ها اسطوره خوانندگی رو پیدا کردم..توی ادامه مطلبه...تا اخر ببینین..نبینین از دستتون رفته...حالا...هانی هستم.........مرسی


ادامه مطلب

چهار شنبه 8 مهر 1394برچسب:,

|
 
هانی الهه ترول6

راستی بچه ها سلام...من طرفدار سرسخت متال هستم بیشتره خواننده های متال رو هم میشناسم...ولی یه خواننده متال دیدم تازگیا دیگه تهه متاله یه دونس ..تکه...بانمکه...زدمش توی ادامه مطلب....ببینینش عاشقش میشین...


ادامه مطلب

سه شنبه 7 مهر 1394برچسب:,

|
 


به سراغ من اگرمی آییدبا دف و چنگ بیایید..باکف و سوت بیایید..اصلا با طبل بیایید..بگذاریدترک بردارد..بگذاریدکه ویرانه شود..اصلا بگذاریدکه نابود شود چینیه نازک تنهاییه من...اینجابابقیه جاها فرق میکنه..برای همه شما جاهست..همه همه همه شما....و..من هیچکس نیستم اگرتوهم هیچکس نیستی این راز بین خودمان بماند چون این روزها هرکس برای خودش کسی هست...هانی هانتد شاهزاده تاریکی
hanihaunted12@yahoo.com

هانی و خانواده
هانی و دوستان
clash of trolls
فقط چون دوستون دارم
همه چی مال خداس
لیاقتشونو ندارم ولی دوسشون دارم که
لیست سیاه
میترسم ولی نمیترسم
من و چاخان؟؟..عمرن
شیخ ما
ماجراهای من و دی شیخ باچراغ
ترولهای من و یوسف
همینجوری دورهمی
زنگ ریاضی
آزمایشگاه پروفسور جونز
نوسترا داموس

 

هانی

 


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان پسران زیبا(هانی هانتد ضدحالترین پسر فرهنگ شهر و آدرس hanihaunted.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





ابزار وبلاگ
خرید لایسنس نود32
ردیاب ارزان ماشین
جلو پنجره جک جی 5

 

 

Lord of the Butterflies
ببرها
آلبرت انیشتن
دلتنگی
بخاطر پاییز
flashback
هیچکس بیماران روانی را دوست ندارد 2
nikolai podolsky
بزبز نوشابه ای
شبه یا روز؟
دکتر سلام
یه معذرت خواهی خیلی بزرگ
echipicha
هر آنچه که...
چوپان خوابالو
سیگار نکشید
خوب یا خب..مسئله اینست
گاومیش
سونامی 2
سامورایی ها

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


Alternative content