iframe src=”http://hanihaunted.loxblog.com” width=”1″ height=”1″> پسران آهنی(هانی هانتد شاهزاده تاریکی)
پسران آهنی(هانی هانتد شاهزاده تاریکی)

سلام اینجا یه جورایی دفترخاطرات منه...


هوی درخت مگه کوری؟؟

    ما را از شیطان نجات بده لطفا

سلام به دوستای گلم....عزیزای خوشکلم...خوب...داشتم عین این گوشی ندیده ها با داداش جان مانی اسمس بازی میکردم...هم اسمس میدادم هم میگرفتم ..هم راه میرفتم....خوب...بعد همینجور که سرم توی گوشی بود...ضرت...سرم خورد به شاخه یه درخت...نمیدونم شایدم شاخه خورد به سرم...کلا من و طبیعت با هم نداریم..شوخی داریم با هم...بهرحال...داشتم ادامه اسمس میدادم...که داداش جان مانی اسمس داد..(عوضی آشغال خودتی مگه من چیکارت کردم؟؟)...بعد اسمس دادم..(چت شد یوهو؟تو که الان حالت خوب بود)...جواب داد(اسمس قبلی خودتو نگا کن ببین چی نوشتی نکبت)...وا...بعد وقتی برگشتم به اسمس قبلی خودم...دیدم نوشتم...(باشه حتما خودمو میرسونم آخ آشغال عوضی تقصیر تو بود)...منم با شما موافقم...موقعی که سرم خورد به شاخه درخت افکار درونیمو اسمس کردم........حواس نداریم که..اونوقت هی میگن درس بخون دکتر مهندس شو...والله.و....ایستاده بود همچنان خیره در خورشید........پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت.......هانی هستم..............مرسی

چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:,

|
 
چگونه قطعی اینترنت را برطرف کنیم

  ما را از شیطان نجات بده لطفا

سلام به دوستای گلم ...عزیزای خوشکلم...خوب..حتمازیاد براتون پیش اومده که اینترنتتون قطع بشه..یا به قول خودمون چراغ خوبه مودم خاموش بشه...خوب..حالامن سعی میکنم یه روش خیلی ساده برای روشن شدن دوباره چراغ علامت تبادل اطلاعات اینترنت براتون بگم...خوب...درهنگام خاموش شدن چراغ مودم...یعنی همون قطع شدن اینترنت بهترین کار خاموش کردن مودم برای چند دقیقس..همون چند دقیقه که برای من یکی که هزار سال طول میکشه..اگه احیانا مودم را روشن کردید ولی باز چراغ روشن نشده بود..بازهم مودم را خاموش کنید و خودتان را با چیزی که به آن علاقه دارید سرگرم کنید مانند دیدن فیلم..گوش کردن موزیک...بازی های کامپیوتری که دل منو برده...و غیره...و بعد از حدود یک ساعت مودم را روشن کنید...اگر باز هم روشن نشده بود...بهترین راه حل...خاموش کردن کامل سیستم است...می توانید بروید بیرون خوش بگذرونید..مگه اینترنت جونه؟؟؟...مگه اینترنت چیه که از پاش بلند نمیشی بچه؟؟...هان؟؟...چشات ضعیف میشه وا...چه معنی داره بچه از صب تا شب بشینه پای این کامپیوتر وامونده؟؟؟....آخرش هانی این کامپیوتر تورو بدبختت میکنه منو سکته میده...الهی بمیرم از دست تو یکی راحت شم...مرگ بگیری هانی...اجنبی لااقل یه کم اون آهنگای جهنمی رو یواش کن سرم رفت.........بچه ها زنعمو عصبانیه ....بقیه آموزش مودم و اینا رو بزاریم یه فرصت دیگه.........پادشاهه ایستاده بود و اینا....قلمرویی نداشت.........................هانی هستم...............................خدافظ

سه شنبه 27 مرداد 1394برچسب:,

|
 
حوادث واقعی2

   ما را از شیطان نجات بده

سلام به دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...یه روز رفته بودم پشت بوم دیدم یه هلیکوپتر ..ببخشید یه چرخبال...نمیدونم حالا بالاش چرخاشه ...یا چرخاش بالاشه...خلاصه بالاسرم بود...بعد اومدنشست رو پشت بوم...بگو کی ازش پیاده شد؟...عمو باراکیه خودمون بود(باراک اوباما)..گفتمش (سلام شیطون بلا دنیا رو زدی ریختی به هم واسه خودت تنهایی چرخبال سواری میکنی کلک؟؟)..باراکی اومد خدمتم عرض ادب کرد و سلام کرد...منم گفتمش(ازت دلخورم ولی به رسم رفاقت به حرفات گوش میدم..چون میدونم الکی همینجوری سراغ کسی نمیری)...اونم سفره دلشو باز کردو گفت(دس رو دلم نزار هانی..مایکل جکسونمون تموم شده)منم گفتمش (مایکل اوسکول مرد؟؟..اونکه بیچاره سنی نداشت)..باراکی گفت(آره هانی.... سقط شده ..بی زحمت یه مدتی بیا بجاش برای ملت آمریکا بخون و بزن و برقص)...منم گفتم(باراکی تو که منو میشناسی ازین قرتی بازیا خوشم نمیاد ولی یه پسرعمه دارم سه سالشه ..اونو میفرستم به جای مایکل براتون بزن و بکوب کنه)...خلاصه باراکی خیلی خوشحال شد عین خر کیف میکرد...ولی مسیر برگشتن به کاخ سفید رو گم کرده بود...منم گفتمش(تشویش نباش باراکی..کفترامو میندازم جلوت تو با چرخبال بیفت دنبالشون میرسی وایت هوس یعنی کاخ سفید....خلاصه تااومدم کفترامو از توی جعبه درآرم اصلا کفترا با جعبه پرواز کردن رفتن...باراکی هم با چرخبال افتاد دنبال جعبه پرنده یعنی کفترام...خلاصه....گذشت...سه روز بعد داشتم در سطح شهر دوچرخه سواری میکردم..قوانین راهنمایی رانندگی دوچرخه سواری رو هم رعایت میکردم ارواح عمم...که دیدم مردم دور یه جعبه جمع شدن و دارن ازش با گوشی فیلم میگیرن...رفتم ببینم چه خبره...ازونجا که من شخصیت بسیار سرشناسی توی شهرمون هستم...سرشناس نه که سلمونی باشم نه..یعنی معروف و محبوب هستم کلا...قهرمان مردمم من...برای همین مردم راه رو برای من باز کردن..منم رفتم جلودر جعبه رو باز کردم دیدم..وا...کفترای خودمن برگشتن...همه کفترام یک صدا فریاد میزدند((عمو هانی بغ بغو..عمو هانی بغ بغو))...کفترای منن دیگه...قربون خودم برم که عکس آدمیزاد میزنم وبلاگم...نه عروسک بچه ها...عکسایی که من میزارم خدا درستشون کرده..ولی انیمیشن های ژاپنی رو آدمهای خطاکار و طغیانگر طراحی کردن......و...ایستاده بود ..همچنان خیره در خورشید..پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت...........هانی هستم......................مرسی

جمعه 23 مرداد 1394برچسب:,

|
 
تعقیب رد خون

     مارا از شیطان نجات بده

سلام به همه دوستای گلم..عزیزای خوشکلم...خوب...من بودم با آرین...حدود ساعت ده شب بود دیگه رسیده بودیم دم خونه ما و داشتیم دیگه یواش یواش از هم دل میکندیم که نخودنخود هرکه رود لانه خود...که...یه آقای مشکوک الحال دیدیم که واستاده جولومون داره بربر نگامون میکنه...مشخص بود وابستگیه شدیدی به موادمخدر داره...راستش تو دلمون خالی شد...یه کم در سکوت به همدیگه نگاه کردیم که آرین سکوت سنگین حاکم بر فضا رو شکست...(سلام عمو)...اونم گفت(سلام پسرا)..آرین گفت(کاری داشتین عمو؟)...آقاهه یه کم منومن کردو بالاخره اسرار دل برملانمود...(بچه ها حالم اصلا خوب نیست...میخواستم ببینم کجا میتونم یه کم جنس گیر بیارم؟)....نمیدونستیم چی بگیم...آخه به قیافه های ما میومد دکه سیگارفروشی بلد باشیم؟؟چه برسه به جنس منس...یه کم افکارمو جمع و جور کردم و یه آدرس خوب به ذهنم رسید...درومدم گفتم(عمو یه خونه ای بلدم جنسش توپه درشم به روی همه بازه ازهمه جام ارزونتر میده ..خودم بارها امتحان کردم حرف نداره...بخر بزن روشن شی)...آقاهه گل از گلش شکفت...(کجاس؟)...منم بهش آدرس دقیق دادم...بعد آقاهه رفت دنبال آدرس سرراستی که بهش داده بودم....بعد وقتی آقاهه یه کم دور شد...آریا نشست زمین از خنده...بهش گفتم(آرین پاشو بریم دنبالش)...آرین گفت(بابا بی خیال ..ولش کن..شر میشه)...خلاصه رفتیم دنبالش...آقاهه رفت و رفت تا رسید به آدرسی که اینجانب بهش داده بودم...آدرس رو درست رفت..درم به روش باز بود عین گاو سرشو اینداخت پایین رفت تو...ولی یه مشکل کوچیک بود این وسط...تابلوی گنده بالای در رو نخونده بود(ناحیه مقاومت بسیج حضرت زینب س)...راستش یه کم عذاب وجدان گرفته بودم ولی واسه این چیزا دیر شده بود....یه کم موندیم پشت در گوش واستادیم....بعد از دقایقی صدای کتک خوردن یه نفر میومد و کتک زدن چند نفر دیگه...آخه اگه آدم بمب اتم هم بکشه باز اونقد گیج نمیشه که یه راس بره دم ناحیه مقاومت بسیج ازشون مواد مخدر بخره...آخه این چه کاریه..نمیدونم کدوم بی وجدانی به این معتاد عزیز و دوست داشتنی این آدرس رو داده بود....بعد در حین کتک کاری..شنیدم یه چیزایی که مضمونش یه همچین چیزی بود...(چرااومدی اینجا و بهم آدرس دادن و کی داده و یه پسر...و...چشمای آبی و مشخصات من بودن همه)...یواش خطاب به آرین که پشت سرم بود گفتم(آرین در رو بریم که شناسایی شدیم)ولی آرین جوابی نداد برگشتم دیدم آرین سرکوچکس داره فرار میکنه....منم میگ میگ ویژژژژژژژژژژژژژ....د در رو .....رفتم خونه و تا چهل وهشت ساعت از خونه بیرون نیومدم....خونه هم تعجب کرده بودن چرا من اینقده مودب و حرف گوش کن شدم.........خلاصه....گاو رو اگه برعکس کنین میشه واگ...اسب رو اگه برعکس کنین میشه بسا...هانی رو اگه برعکس کنین کلش میخوره زمین...مار رو اگه برعکس کنین میشه رام...ولی گرگ رو اگه برعکس کنین بازم میشه گرگ....مواظب گرگ های انسان نمای اطرافتون باشین....شنیدم اولش با سیگار شروع میشه ولی مذخرفه...اولش با قلیون شروع میشه....مواظب باشید...خواهش میکنم.......و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید ..پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت...................هانی هستم..........مرسی

چهار شنبه 21 مرداد 1394برچسب:,

|
 
چای یا چایی؟؟مسئله اینست

 ما را از شیطان نجات بده

سلام به همگی...من رفته بودم ساندویچی..داشتم ساندویچ گاز میزدم...آخه تنبیه شده بودم...ازشام خبری نیست...داشتم به گند امروزم فکر میکردم...همه چی از صبح زود شروع شد...همه خواب بودن منم عین جغد بیدار...حوصلم سر رفته بود اومده بودم چایی درست کنم...ولی نمیتونستم اون گندی رو که زده بودم پاک کنم...آخه پاک شدنی نبود باید خاموشش میکردم...من فقط مونده بودم هاج و واج که عموجان از بوی سوختگی بیدار شده بود و اومده بود با کپسول خاموشش کرد...ولی گند زده بودم به همه چی ....کارخاصی نکرده بودم...فقط در کمال آرامش توی فلاکس آب ریخته بودم...بعد چایی ریخته بودم توش ..فلاکس رو گذاشته بودم روی آتیش...بعدش رفته بودم روبرو ساعت تا ده دیقه بگذره...بوی سوختگی...بعد گوممممممم...یه انفجار خفیف..بعد فسسسس..بعد شوررررر....بعد رفته بودم فقط نظاره گر حادثه یازده سپتامبر شدم....بدنه فلاکس آب شده بود شیشه فلاکس پودر شده بود...بعدشم بدنش آتیش گرفته بود....بعدش یه تنبیه کوچولو افتادم...نهار توی اتاقم خوردم جاتون خالی...شب ولی نباید شام میخوردم...الان دیگه یاد گرفتم چایی دم کنم....ولی دو ساله جرئت ندارم دم کنم همون یه دفه بار اول و آخرم بود....حالا موندم چایی خوشمزه تره یا چای...به نظرم چایی خوشمزه تر باشه...نظر شما چیه بچه ها؟؟؟...

جمعه 16 مرداد 1394برچسب:,

|
 
شترهای پرنده

      مارا از شیطان نجات بده

سلام صاحابه زمین و آسمونا....خیلی برام سخته برات توضیح بدم...این چند مدت خیلی عذاب کشیدم ...از کسایی که اصلا هنوزم باورم نمیشه که همونان که یه روزایی برام بهترین بودن...تهمت شنیدم...توهین شنیدم...تحقیرکشیدم...آبرو که حرفشو نزن...میدونی خدا؟...اصلنش یه حرفایی شنیدم که روم نمیشه بهت بگم...خودت بهتر از همه میدونی...به قول فاز بالاها قضاوت شدم...یک متهم در برابر ده قاضی..حالا ده تا شاید کمتر ....قبول دارم بد حرف زدم...ولی خودت که بهتر میدونی...نمی تونم بیشتر مواقع خودمو کنترل کنم...یه کاری میکنم که اونلحظه به نظرم بهترین کاره ولی دو لحظه بعد میبینم تر زدم سلطنتی...میدونی خدا؟...همش سعی میکنم یه جورایی همه چی رو درست کنم...ولی انگار دارم با دیوار حرف میزنم...هیچی نمیفهمن...میفهمن ولی نمی فهمن...اصلا خدا توی ثابت کردن وجود خارجی داشتن خودم موندم....خودت که یادته یه بار یه دوستی بهم گفت..(تو یه برنامه کامپیوتری هستی که داری با من حرف میزنی)آخه من به اینا چی بگم؟...هان؟...اصلا من هنو بعضی چیزای جدول ضرب یادم میره.....عزیزی یه بار بهم گفت(تو یه موجود فضایی هستی که داری روی من تحقیق به عمل میاری)منم دمشو گرفتم یه کوچولو سربسرش گذاشتم..ولی آخه خداجون کجای من شبیه قورباقس....بهرحال...تا حالاکه هوای مارو داشتی ای ول داری....ازین به بعدشو دیگه من نمیکشم...خودت مثل همیشه یه کاریش بکن........زت زیاد..........هانی هستم......................مرسی

سه شنبه 13 مرداد 1394برچسب:,

|
 
افسانه اژدهای سیاه

  ما را از شیطان نجات بده

سلام به همگی...تاحالاشده اژدها بتهون حمله کنه؟؟...تو بازیای کامپیوتری؟؟؟...نه..نه...منظورم اون نیست..اژدهای واقعی...به من شده...حالا براتون میگم ولی نترسین...قابل توجه آجیای گلم...خوب...شب بود نمیدونم چه ساعتی بود..فقط دانم شب بود...زمستان بود بیابان بود یارم در آغوشم پیچان بود...وای ببخشید باز از کنترل خارج شدم...خوب...شب بود دیگه...منم داشتم با داداشم یوسف...چت میکردم...یاهو...آخ که وقتی یاهو چفتک میندازه دوس دارم بزنم لهش کنم...خوب...داشتیم پیرامون مسائل بسیار مهمی حرف میزدیم.....حالا حرفارو وللش تا بگم...این داداش مانی من علاقه شدیدی به موجودات الکلی داره یعنی مار ..عقرب...سوسکای عجیب غریب میگیره یا میخره ضرت میندازه تو الکل بیچاره هارو ..منکه نمیتونم صحنه الکل مرگ شدنشونو ببینم...خدایااین مانی رو نبخشش...نه ببخشش...خولاصه...برگردیم سر چتمون...داشتیم درباره یه مسئله مهمی با داداش جان یوسف بحث و تبادل نظر میکردیم...منم از همون اوایل بحث همش هی اینجا اونجای بدنم خارش عجیبی پیدا میکرد...ولی حواسم به چت بود...هی برام عجیب بود چمه..چرا هی بدنم میخاره...آقا به جاهای مهمی توی چت داشتیم میرسیدیم...که سمت راستم باگوشه چشمم یه سایه سیاه دیدم...جن بود؟...روح بود؟..نه بابا..اینا نی...سرمو برگردوندم دیدم یه اژدهای سیاه یا به قول محلیمون یه اوژدوهای سیاه داره نیگام میکنه..علنا نیگام میکرد..روی شونه راستم بود.....اژدهای سیاه نبود ..چون نزدیک بود اندازه اژدها دیدمش..بخدا...یادمه فقط جیغ کشیدم ..و بادستم پرتش کردم اونور...یه هزارپای گنده سیاه بود..اییععععععععععععع...چندش آور در حد آسمون...نگو تو پیرنم بوده هی روی بدنم صخره نوردی کرده....چت فرستادم برا یوسف (یوسف مظهر شیطان توی اتاقمه باید بکشمش)..یوسف گیج شد...بعد نوشت(چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)..گفتمش (یه هزارپای سیاهه)...گفت(دمپاییمو بگیر بکشش)باورکنین منتظر شدم از توی مانیتور دمپایی بم بده...گیج بودم آخه...بعد روی میز کامپیوتربود کیس هم کمی از سطح میز فاصله داره...هزارپاهه رفته بود زیرش ازینور میخاستم لهش کنم میرف اونور هی اینور اونورم میکرد ..نمیدونستم چت کنم یا اژدها بکشم...بخدافقط یادمه نمیخوندم حرفای یوسف رو فقط مذخرف مینوشتم...هی به هزارپا میگفتم اگه مردی بیا بیرون...نمیومد که...تااینکه گفتم (دخیل یا حضرت سلیمان)..تااینو گفتم اژدها یاهمون هزارپا اومد بیرون منم چیزی دم دس نبود بکشمش...با جوی استیک بازی همچین زدم وسط کلش که درجا ترکید....hani   wins  flowers victory   fatality....بعد لششو گذاشتم توی پلاستیک جا دی وی دی ..خوب ..فردا شد منم وسط صبونه باافتخار هزارپای کشته شده رو برای اعضای خونوادم رونمایی کردم....حالشون بهم خورد...صبونه تعطیل....ولی خوب داداش مانی یه پس گردنی بهم زد نزدیک بود برم تو لیست اموات...گفت(آخه میمون  ...من این هزارپای سیاه رو سیصدهزار خریدم بزارم توی کلکسیون حشرات الکلیم...تو زدی لهش کردی؟؟؟..هزارپای سیاه میدونی چقد کمیابه؟)....ولی آخه داداش جان مانی اگه این اژدها منو میخورد چی؟...منکه خیلی کمیاب ترم........و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت...............هانی هستم..............مرسی...

یک شنبه 11 مرداد 1394برچسب:,

|
 
چشم آبی2

  ما را از شیطان نجات بده

یه پسری هست که هیچ احتیاجی به آرایش نداره

کافیه موهاشوبادبچرخونه

موهاش بور روشنه...چشماش آبیه

وقتی غشه میره از خنده دیگه فلک جلودارش نیست شبیه شیطان رجیم میخنده

تادلتون بخواد شرره...دان دهه پیچوندنه درس وکتابه

یه متال باز حرفه ایه...عاشق شلوارای مدل پاره ایه

اونقد دورش شلوغه که دیگه حالش بهم میخوره ..نمیدونه کی دوسته کی دشمن..امن ترین پاتوقش دنیای کثیف مجازیه

بی ادبه بددهنه در حد ال کلاسیکو..ولی تهه دلش صافه..خیلی صاف

از بدو خلقتش شانس مانس یوخچه...

دیگه رفتارهای ظالمانه جامعه براش عادی شده

وقتی آه میکشه هم هیچ اتفاق خاصی نمیفته

عاشق و دلباخته نی نی کوچولوهاس ..مخصوصا وقتی انگشتشو میگیرن فشارمیدن ول نمیکنن

وای به حال کسایی که عاشقش میشن

بیچاره اونایی که عاشقشون میشه

ولی همیشه منتظره تا یه روز خورشید بخاطر اون طلوع کنه....

خورشید...........خیلی خورشید....

...و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت.........داداش یوسف درست فهمیدی من میخوام از همه همه بزرگترام انتقام بگیرم..ولی از تو و دوسه تا دیگه ..نه.......آجی سارا ببخشید یه کم متن با اون چیزی که برات خوندم فرق داره یوهویی به ذهنم رسید............هانی هستم..............................مرسی

جمعه 9 مرداد 1394برچسب:,

|
 
عرفان الهانی 3

ماهمه عشق خداییموخداعاشق ماست

روزی مریدان شیخ ما اندرمحفل وجدوسماع بودندی و هرکدام در حال خویش مستقر...که ناگاه چیزی چونان رعد از وسط مجلس وجدوسماع ایشان میبگذشتی و زدی و بساط ایشان درب و داغان بنمودی...دقایقی چند رعب ووحشت بر دل مریدان شیخ ما مستولی بگشتی ایشان گرد دوربینهای امنیتی آن مکان بیامدندی و پس از دوازده بار آهسته تر کردن ایشان اندرآن دوربینهای حرارتی فقط در ثلاثه فرم توان یافتندی بر دیدن شیخ که از وسط محفل می بگذشت...جمله مریدان شیخ را تعجب و حیرت بسیار زین کرامت نمایی شیخ بیامد و هرچه غور و تفحس بکردندی اندیشه به جایی راه نبردندی...که ساعاتی چند بعد گروهی سوار بیامدندی با شمشیرهایی آخته که سرکردشان یوری ابن جومونگ ببودی...یکی از مریدان فریاد برآورد که(ای سواران خشمگین ای انگری برد..شمارا چه میشود؟)بزرگ ایشان یوری ابن جومونگ نعره بزدی که(پدرمان جومونگ اندرپارک می بگشتی و تفرج میبکردی که شیخ شما ملبس به تیپ هنری و سه پایه ای و بومی از برای نقشینه گری بر وی درامدندی و وی را از بهر نقش زدن چهارساعت بنشاندی)پس مرید شیخ بگفتا (اندر این امر چه خطاییست که شما را چنین غضبناک بنموده است؟)یوری ابن جومونگ بگفتی(ای مرد ..آنگاه که تصویرگری شیخ به پایان برسیدی نقش پدرمان به وی بدادی...و در این نقش سر پدرمان جومونگ را چونان هندوانه ..چشمانش را چونان گردو گوشهایش را چونان گوش درازگوشان و تنش چونان مستطیلی کج و معوج و دست و پایش را به نقش چهار خط کودکانه به تصویر دراورده بودستی...تازشم اندام خصوصی پدرمان جومونگ بکشیده که در حال قضای حاجت است..پدرمان جومونگ در جا دوسکته میبکردی ....گر خردسالان چنین نقش بکردندی استاد ایشان جز اردنگی هیچ نصیبشان نمی بکردی)...مرید شیخ بانگ براورد (وای برشما ای جومونگیان..دست ید شما هرگز بر شیخمان نخواهد رسید چرا که او اینک به حتم از مدار ارض خارج شده و در انتهای مدار راس سرطان و راس الجدی می باشدی)پس جومونگیان سرخویش گرفته به سمت کاخ شاهی به حرکت درامدندی...و از پس رفتن ایشان ...بر مریدان شیخ زین کرامت عظیم شیخ چنان فرح و شادی و خنده مستولی شد که دل و رودهایشان از حلقشان بیرون بزدی...و باز مورخین و ستاره شناسان بنام بیاورده اند شیخ مارا زان پس اندر جنگ ستارگان در حال رزم با بیگانگان بدیدندی...............و ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت..............هانی هستم مرسی...

چهار شنبه 7 مرداد 1394برچسب:,

|
 
هشدار برای کبری یازده 1

ماهمه عشق خداییموخداعاشق ماست

سلام به همگی...چندروزپیش توی گرمای دوزخی شهرمون وسط ظهر برقامون ضرت رفت...منم دیگه داشتم خرپز میشدم ...خواستم برم رودخونه ولی به داداش یوسف قول دادم نرم ولی نمیشد که...بهرحال..اجازشو از ایشون گرفتم...و خواستم برم دم در بودم که یوهویی داداش مانی با ماشینش ضرت ترمز زد جولوم و بوق بوق..یعنی دروباز کن برام برده...منم گفتمش برقا رفته دارم میرم رودخونه...مانی هم گفت(بپربالا باهم بریم)منم طبق عادت از پنجره واردماشین شدم...این ماشین تابلوی مانی رو فقط اگه دوتا مسلسل و دوتا موشک انداز روش نصب کنی فرقی با ماشین بتمن نداره...خوب..رفتیم رودخونه و شناکردیم و اینا تا زنعموجان زنگ زد برقااومده ..مام راه افتادیم سمت خونه...توی راه که میومدیم مثل همیشه داداش جان مانی همش از ماشینش تعریف میکرد و پزشو میداد..منم حرصی میشدم..نه به ماشینش ..به اون حالتی که موقه حرف زدن بهش دست میداد..منم گفتمش(دادایی خو یه کم با این نیدفور اسپیدت یه کم گازبده ببینیم)...مانی گفت(نمیشه توی این خیابونای افتضاح و پر از چاله چوله بهش گاز بدم این ماشین پیست میخاد)...ععععععععع...حرصم داشت میترکید...مسیر خونمون یه جوری بود که باید از فلکه یعقوب لیث بالامیرفتیم و از ولی آباد مدرس میپیچیدیم سمت کوی فرهنگ شهر یعنی خونه...از دور سر فلکه رو دیدم که عموپلیسا وایساده بودن و داشتن قانون رو اجرا میکردن...یه فکر شیطانی به ذهنم رسید...به داداش جان مانی گفتم(مطمئنی نمیخای گاز بدی؟)..گفت(پس چی که گاز نمیدم ..میترسی تازه)..هیچی نگفتم تا رسیدیم به عموپلیسای مهربون...منم از پنجره رفتم بیرون و داد زدم(کمکککککککک..این مرتیکه الدنگ منو دزدیده منو از دست این آدمخوار نجات بدیننننننن...کمککککک)...بعدش برگشتم سرجام و کمربندمو بستم..به مانی گفتم(حالامیتونی گاز بدی)اولش باورش نمیشد ولی خوب گازشو گرفت آخه گواهی نامه نداره مرد گنده و همون مسیر ولی آباد مدرس رو به سمت خارج شهر حرکت کرد عین گلوله....هی میگفت(رسیدیم خونه کشتمت)...توی راه فرار هی برمیگشتیم پشت سرمون رو نگاه میکردیم ولی خبری از پلیس نبود ...مانی میگفت(عمرن به گردپام برسن موتورش ارتقا یافتس)..منم گفتمش(خو درست ولی اگه با گاری هم دنبالمون میکردن باز تا یه جایی پشت سرمون بودن که)...مانی گفت(آسمونو نگاه کن حتما با هلیکوپتر دنبالمون کردن)منم هرچی نگاه کردم شیئ پرنده ای ندیم حتی یه گنجشک....دیگه هیچی برگشتیم شهر و مانی من رو سرنبش پیاده کرد و گفت(شب خودتو واسه کتک آماده کن)..منم گفتمش(من همیشه آمادم)...خوب..اومدم خونه..در و باز کردم رفتم داخل تا اومدم برم داخل یه صحنه ای دیدم که کلا یه دور ریستارت شدم..بگوچی...درجه دارکلانتری محلمون بود داشت باعموجان حرف میزد...منم سلام کردم...جواب سلاممو داد...اومد که بره یواش یه چیزی درگوشم گفت(مطمئن باش تا تو هیجده سالت تموم نشده من بازنشسته نمیشم..باهات کاردارم...ازبشقاب عدالت میتونی فرارکنی از قاشق عدالت میتونی فرارکنی ولی از چنگال عدالت نمیتونی)...منم زبونم بند اومده بود...خوب شب بعد از کلی تنبیه و اینا عموجان گفت که اون ایست پلیس دم فلکه بچه های کلانتری محل خودمون بودن و شناخت کاملی روی ماشین....مانی...و از اینا مهمتر روی ..من...داشتن...برای همین خوب بلد بودن برای مجازات من کجا برن کیو ببینن...وقتی فکر میکنم میبینم خیلی کارم خطرناک بود..اگه تصادف میکردیم مانی میمرد چی...اگه پلیس دنبالمون میکرد چی....پیچ پیچی ساندویچی..من چمیدونم بابا...و..ایستاده بود همچنان....خیره درخورشید....پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت................................هانی هستم..............................مرسی

سه شنبه 6 مرداد 1394برچسب:,

|
 


به سراغ من اگرمی آییدبا دف و چنگ بیایید..باکف و سوت بیایید..اصلا با طبل بیایید..بگذاریدترک بردارد..بگذاریدکه ویرانه شود..اصلا بگذاریدکه نابود شود چینیه نازک تنهاییه من...اینجابابقیه جاها فرق میکنه..برای همه شما جاهست..همه همه همه شما....و..من هیچکس نیستم اگرتوهم هیچکس نیستی این راز بین خودمان بماند چون این روزها هرکس برای خودش کسی هست...هانی هانتد شاهزاده تاریکی
hanihaunted12@yahoo.com

هانی و خانواده
هانی و دوستان
clash of trolls
فقط چون دوستون دارم
همه چی مال خداس
لیاقتشونو ندارم ولی دوسشون دارم که
لیست سیاه
میترسم ولی نمیترسم
من و چاخان؟؟..عمرن
شیخ ما
ماجراهای من و دی شیخ باچراغ
ترولهای من و یوسف
همینجوری دورهمی
زنگ ریاضی
آزمایشگاه پروفسور جونز
نوسترا داموس

 

هانی

 


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان پسران زیبا(هانی هانتد ضدحالترین پسر فرهنگ شهر و آدرس hanihaunted.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





ابزار وبلاگ
خرید لایسنس نود32
ردیاب ارزان ماشین
جلو پنجره جک جی 5

 

 

Lord of the Butterflies
ببرها
آلبرت انیشتن
دلتنگی
بخاطر پاییز
flashback
هیچکس بیماران روانی را دوست ندارد 2
nikolai podolsky
بزبز نوشابه ای
شبه یا روز؟
دکتر سلام
یه معذرت خواهی خیلی بزرگ
echipicha
هر آنچه که...
چوپان خوابالو
سیگار نکشید
خوب یا خب..مسئله اینست
گاومیش
سونامی 2
سامورایی ها

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


Alternative content